محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

مهمونی خونه دایی..

تو اون هفته بود افطاری خونه دایی اسماعیل دعوت بودیم با بابایی قرار گذاشتیم 2 ساعت به اذان بریم بوستان زنجیر منو که پاره شده بود یا جوش بدیم یا عوض کنیم خلاصه جونم برات بگه دم غروب رفتم زنجیر رو بردارم سرو جاش نبود کلی دنبالش گشتم ولی... دیگه بیخیالش شدیم چون داشتیم به اذان نزدیک میشدیم سریع حاضر شدیم حرکت کردیم که به ترافیک میدون پونک نخوریم برعکس خیلی خلوت بود یه ربع به  8 رسیدیم تقریبا همه اومده بودند دیگه افطاری دایی اسی با الگرد بابا جون علی خدا بیامرز (بابای مامان جون مرضیه) یکی شده بود به خاطر همین مهموناش بیشتر از پارسال بودندمحمدجواد هم سر سفره پیش من نبود بابا قاسم هم گفت که غذا نخوردی منم بعد از شام مشغول شام دادن به محمد...
1 شهريور 1390

دعوتی...

درست یک هفته پیش بود میلاد با سعادت کریم اهل بیت امام حسن (ع) یه سری از بستگان را دعوت کردم حدودا سی و اندی مامان جون مرضیه بابا جون رحمان هم سبزی خوردن و زولبیا و بامیه گرفتندو ما مشغول پاک کردن سبزی شدیم  بابایی هم یه سری کار داشت دیر اومد خونه تازه امروز پسر عموت امیر مهدی رو بردند برا ختنه تو مهمونی حضور نداشتند بلاخره دم غروب سفره انداختیم البته من که نه باباجون رحمان مامان جون مرضیه وطاهره  با اون که کمک داشتم و بیشتر کارها رو مامان جون کرده بود بازم خسته شده بودم محمد جواد هم یک ساعت به افطار خوابش برد همین کمک شایانی بود ساعت  نه از خواب بیدار شد کلی ذوق کرده بود .بعد از صرف شام که محمد لب نزد (علی و امیر محمد...
1 شهريور 1390