مهمونی خونه دایی..
تو اون هفته بود افطاری خونه دایی اسماعیل دعوت بودیم با بابایی قرار گذاشتیم 2 ساعت به اذان بریم بوستان زنجیر منو که پاره شده بود یا جوش بدیم یا عوض کنیم خلاصه جونم برات بگه دم غروب رفتم زنجیر رو بردارم سرو جاش نبود کلی دنبالش گشتم ولی... دیگه بیخیالش شدیم چون داشتیم به اذان نزدیک میشدیم سریع حاضر شدیم حرکت کردیم که به ترافیک میدون پونک نخوریم برعکس خیلی خلوت بود یه ربع به 8 رسیدیم تقریبا همه اومده بودند دیگه افطاری دایی اسی با الگرد بابا جون علی خدا بیامرز (بابای مامان جون مرضیه) یکی شده بود به خاطر همین مهموناش بیشتر از پارسال بودندمحمدجواد هم سر سفره پیش من نبود بابا قاسم هم گفت که غذا نخوردی منم بعد از شام مشغول شام دادن به محمد...
نویسنده :
مامان صبا
9:37